کردم گنهی دوش که زنهار ندانید
بی خود شدم از خود که انگار ندانید
صبح مست گنه دوش به رقص آمدم امادر گوشه خلوت که اسرار ندانید
زین پس کنم هر شب گنه دوش که ناچاردر سعی جهودم که اصرار ندانید
ساقی بده جامی دگر از آن می زرینمن مست رخ اویم که هشیار ندانید